صد نگهبان شمشیر به دست...
از ابو سعید سهل بن زیاد نقل شده است که: ما در خانه «ابوالعباس فضل بن احمد بن ادریس» بودیم و صحبت از امام هادی علیهالسلام به میان آمد. ابو العباس از پدرش نقل کرد که روزی نزد متوکل رسیدم،او را خشمگین و مضطرب دیدم...
او به وزیرش «فتح بن خاقان» با خشم و غضب میگفت: این چه سخنانی است که در مورد این مرد میگویی و مرا از اجرای تصمیم باز میداری؟ فتح میگفت: یا امیرالمؤمنین! سخنچینها دروغ گفتهاند. و بدین ترتیب تلاش میکرد متوکل را آرام سازد، ولی او آرام نمیگرفت و هر لحظه خشم و غضبش بیشتر میشد تا آنجا که گفت: به خدا سوگند! او را میکشم. او مرتب مردم را [علیه من] میشوراند و میخواهد فتنهای برپا سازد و چشم طمع به دولت من دارد.
آنگاه دستور داد چهار نفر جلاد آماده شوند و به چهار نفر از غلامان خود دستور داد هنگامی که «علی بن محمد علیهماالسلام » وارد شد، بر او بتازید و با شمشیرهای خود او را قطعه قطعه کنید. ناگاه متوجه شدم امام هادی علیهالسلام است که مأموران، حضرت را با وضع نامناسبی به حضور متوکل آوردند. ناگهان چهار غلامی که مأمور به قتل او بودند، به سجده افتادند و دستور متوکل را اجرا نکردند، و خود متوکل نیز از تخت به زیر آمده، عرض کرد: یابن رسولالله! چرا نابهنگام تشریف آوردهاید؟ و مرتب دستها و صورت حضرت را میبوسید! حضرت فرمود: من به اختیار خود نیامدهام، بلکه به دعوت تو آمدهام و پیک تو مرا احضار نموده است.
آنگاه متوکل به فتح بن خاقان و دیگران خطاب کرد: مولای من و خودتان را بدرقه کنید! پیک «بد مادر» به دروغ او را احضار کرده است.
بعد از آنکه حضرت برگشتند، متوکل رو کرد به جلاّدها که چرا دستور مرا [در باره علی بن محمد علیهماالسلام [ اجرا نکردید؟ جواب دادند: آنگاه که او را وارد ساختید، ناگهان مشاهده کردیم که بیش از یکصد نفر شمشیر به دست دور او را گرفتهاند! از دیدن آنان آن قدر وحشت کردیم که نتوانستیم مأموریت را انجام دهیم.
منبع: www.sibtyan.com